دانسته های ما درباره عالمان شیعه خاصه در روزگار شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اندک است و یافتن مطالب پراکنده می تواند به درک بهتری از اوضاع عالمان شیعه خاصه کسانی که در خارج از قلمرو صفویه بوده اند، منتهی شود. حسين بن عبدالصمد حارثي عاملی (متوفي ۹۸۴) ، فقيه و عالم نامدار عصر صفويه كه خود به واسطه شاگردي نزد شهيد ثاني و بعدها به واسطه فرزندش شيخ بهايي شهرت فراواني دارد، یکی از عالمانی است که در روند تثبیت تشیع در ایران و سیطره نگاه فقهی جایگاه مهمی دارد. وي آثار چندي نگاشته كه برخي از آنها منتشر شده و برخي دیگر خطی هستند. از جمله آثار چاپ شده حارثی كتابي است به نام وصول الاخيار الی اصول الاخبار . کتاب اخير در دانش حديث و علوم وابسته است و اهميت فراواني دارد و بايد در جالي خود از اهميت آن بحث شود و در نوشتاری که در شماره اخیر پیام بهارستان منتشر شد، نکاتی درباره زمان تألیف و نگارش آن متذکر شدم. نكته اي كه توجه مرا در هنگام مطالعه كتاب به خود جلب كرد، عبارت زير بود، که در آن حارثی از مباحثه خود با عالمی سنی و ایرانی سخن گفته است. حارثی در گزارش گفتگوی خود با این عالم ایرانی نوشته است:
«و لقد بحثتُ مع بعض فضلائهم من أهل فارس، وكان ذا إنصاف شهير وفضل كثير ، ولكنه لم يكن يعرف شيئاً من أحوال الشيعة أصلا، لانه هرب مع والده من الشاه اسماعيل الحسيني - رحمه الله - إلى بلاد الهند وبها نشأ، فكان مما قال:إن جعفر الصادق عليه السلام وآباءه لا يشك أحد في عدالتهم واجتهادهم وغزارة علمهم، وان مذاهبهم كانت حقة، لكن لم تنقل مذاهبهم كما نقلت مذاهب الأئمة الاربعة، و لم يُفرع العلماء علي مذاهبهم كما فرعوا علي مذاهب هولاء، و لو نقلت مذاهبهم لم نشك في تصويب من اتبعها .
فقلت له:إن كان مقصودك أن أهل السنة لم تنقل مذاهبهم فهو حق، لكنه غير قادحٍ في ما الشيعة عليه؛ لأن أصحاب كل إمام من ائمتكم لم ينقلوا فروع الإمام الآخر، ولا فرعوا على مذهبه. وإن كان مقصودك أن الشيعة أيضاً لم ينقلوها ولم يفرعوا عليها، فهذا مُكابرة في الضروريات المشاهدات؛ لأنهم أحرص الناس على نقل مذاهبهم والتفريع عليها ، ونقل هم مذاهبهم وتفاريعهم عليها، ومؤلفاتهم في ذلك أكثر من أن تحصى، لا يُنكرها ذو بصيرة؛ لأنهم يعتقدون عصمتهم، وأن ما يقولونه هو قول الرسول الذي لا ينطق عن الهوى ، لا كأهل السنة الذين يعتقدون أن ما يقوله امامهم بالاجتهاد ، وان المجتهد قد يخطئ وقد يصيب. وأصولهم التي نقلوها عنهم تزيد أضعافاً كثيرة عما نقلتموه عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، وعندي منها جانب ان شئت أريتكه.
فقال: نعم ولكن هم الان نحو ثمانمائة والرجال والوسائط الذين نقلوه غير معروفين فكيف يحكم
بصحة ذلك عنهم ؟.
قلت : الجواب كالاول ، لان رجال الائمة ومن نقل عنهم الى يومنا هذا كلهم عندنا معروفون قد ألفوا فيها كتباً كثيرة في الجرح والتعديل، ونقل الاسانيد، وتقسيمها الى الصحيح والحسن والموثق والضعيف، على أكمل الوجوه ، بل علماؤهم لا يقبلون الا رواية من نص على توثيقه؛، لان الشرط عندهم علم العدالة، لا عدم علم الفسق کما یقوله ] بعض[ أهل السنة، و عندی من کتب رجالهم شتیء إن شئت عرضته علیک.
فسکت، و لم یجب بشیء».
اين عبارت از چندین جهت اهمیت دارد. نخست، اطلاع مهم آن در مهاجرت برخی از عالمان سنی مذهب از ایران به واسطه ظهور دولت صفویه و سیاست های سرکوبگرانه شاه اسماعیل است که اطلاعات متعددی از جریان مهاجرت عالمان از ایران به واسطه ظهور صفویه، خاصه به قلمرو عثمانی در دست است. سخن حارثی و تعبیر او از شاه اسماعیل اول با عنوان «حسینی» نیز نشان از این دارد که سیادت صفویه دست کم مورد قبول بخشی از علماء بوده است، به این معنی که این مطلب را دست کم به دلیل شهرتش پذیرفته اند یا از اساس آن را درست می دانسته اند. هر چند به گمان بنده مطلب حاضر بیشتر دلالت بر پذیرش سیادت صفویه به عنوان امر رایج دارد نه اینکه گفته حارثی را بتوان به عنوان دلیلی بر از اساس قبول داشتن سیادت صفویه دانست. در هر حال این مطلب با توجه به شهرت یافتن آنکه سیادت صفویه از روزگار شاه طهماسب (متوفی ۹۸۴) رواج یافته، جالب توجه است و البته امروز شواهد فراوان دیگری در دست است که نشان می دهد صفویان مدتها پیش از به قدرت رسیدن ادعای سیادت کرده اند و شهرت این مطلب که ادعای سیادت در روزگار شاه طهماسب و در هنگام تحریر مجدد روضة الصفا طرح شده، بی اساس است.
مطلب دیگر که از این عبارت می توان دریافت، آگاهایی درباره وضعیت عالمان امامی در قلمرو عثمانی است. پرسش این است که آیا عالمان در قلمرو عثمانی اجازه فعالیت آزادانه داشته اند یا خیر حرف و حدیث های مطرح است. برخی همچون اندرو نیومن در مقالات مختلف خود مدعی آزادی عمل عالمان شیعه در قلمرو عثمانی بوده اند و برخی دیگر دست کم وجود عبارت هایی این گونه را نشان از نوعی آزادی عمل و نبود فشار جدی بر عالمان امامی در قلمرو عثمانی دانسته اند. در حقیقت تأمل در خود عبارت نشانگر آن است که عالمان امامی با دشواری های فراوانی در قلمرو عثمانی روبرو بوده اند و بحث و گفتگوی آزادانه ای در میان نبوده است و تنها در مواردی که طرف گفتگو فردی نه چندان متعصب یا احتمالا فردی از سادات بوده، و احتمال خطری از سوی او نمی رفته، امکان طرح چنین بحث و گفتگو بوده است. در حقیقت در سالهای مورد بحث یعنی روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، به دلیل تیرگی شدید روابط میان عثمانی و صفویه که به مجادلات خونین فراوانی منتهی شده بود، دستگاه عثمانی با دقت هر گونه فعالیت و یا هواداری از صفویه را به بیرحمانه ترین وجه سرکوب می کرده است.
نکته دیگر هویت قطب الدین عیسی است که در این عبارت از او سخن رفته است. وی ابوالخیر قطب الدین عیسی بن محمد بن عبید الله بن محمد حسنی حسینی ایجی از سادات مشهور شافعی شیراز است که به سید عیسی صفوی مشهور بوده است. علت شهرت او به صفوی، به دلیل نام پدر بزرگ مادریش صفی الدین عبدالرحمن بن محمد حسینی ایجی شافعی بوده است. قطب الدین از مشایخ رضی الدین محمد بن ابراهیم مشهور به ابن حنبلی (۹۰۸-۹۷۱) بوده و با وی روابط نزدیکی داشته و به همین دلیل اطلاعات و مطالب جالبی از سوابط خانوادگی قطب الدین را به نقل از همو در شرح حالش نقل کرده است. وی درباره پدربزرگ وی، یعنی سید معین الدین ایجی آورده که او در سفری که به مکه داشته، در خواب، جدش حضرت فاطمه سلام الله علیها را دیده و بعد از آنکه از خواب برخاسته، آن را به فرا رسیدن زمان مرگش تعبیر کرده است. وی در مکه ماند و در سال ۹۰۶ درگذشت. معین الدین کتابخانه ای مهم داشته که با خود به مکه برده بود. هر چند ابن حنبلی از مکان دفن معین الدین سخنی نگفته اما مشخص است که وی را در همان مقبره خانوادگی که در مکه داشته اند، به خاک سپرده اند. قطب الدین آنگونه که برای ابن حنبلی تعریف کرده، در سال ۹۰۰ و در شهر حلب چشم به جهان گشود و نخست نزد پدرش محمد بن عبیدالله به فرا گیری دانش پرداخت و نزد او کتاب المحرر در دانش فقه و الرساله الصغری و الکبری شریف جرجانی در منطق را خواند. پدر وی دو رساله شریف جرجانی را از فارسی به عربی ترجمه کرده بود و بر آنها به ترتیب نام الغره و الدره را نهاده بود. سپس به نزد خطیب ابوالفضل کازرونی صدیقی قرشی صاحب حاشیه بر تفسیر بیضاوی و شارح الارشاد کتاب قاضی شهاب الدین هندی رفت. از آنجا که شهاب الدین هندی در گجرات اقامت داشته، می توان گفت که وی بعد از فتح فارس توسط شاه اسماعیل به همراه پدرش به هند سفر کرده است. وی شش سال در محضر درس کازرونی بود و نزد او المختصر و المطول را به همراه حواشی وی خواند. همچنین او دو کتاب الطوالع و التجرید با حواشی جلال الدین دوانی نزد کارزونی خواند و سپس از او جدا شد. در هند وی نزد عالم ایرانی دیگر به نام ملا ابوالفضل استرابادی کتابهایی را خواند که ابن حنبلی به نام آنها اشاره ای نکرده است. تمایلات شیعی قطب الدین را از شاگردی نزد استرابادی می توان دریافت، چرا که استرابادی فردی شیعی بوده و از قطب الدین به این دلیل خرده گرفته بودند که چرا نزد عالمی شیعی تحصیل می کند اما او گفته بود که در جستجوی دانش است و در پی خوبی ها (خذ ما صفا ودع ما کدر). وی سپس به دهلی رفته بود. در آن روزگار حاکم دهلی سلطان ابراهیم بن اسکندر شاه بود. وی در مجلس او حضور یافت و با عالمان دربار او به بحث پرداخت که ابن حنبلی خلاصه یکی از مباحثات او را نقل کرده است. تبحر علمی او موجب اعجاب سلطان شد و او را گرامی داشت. وی محضر جلال الدین دوانی را درک کرده و از او اجازه دریافت کرده است. وی سپس به قصد حج به مکه رفت و در آنجا دو سالی مجاور شد. در مدینه وی با عالم مشهور صوفی، شیخ احمد بن موسی نبتیتی دیدار کرد و از او اجازه دریافت کرد. وی در سال ۹۴۰ به حلب رفت. ابن حنبلی در این هنگام به نزد وی رفت و برخی نگاشته او را نزدش خواند. وی بعد از مدتی به قسطنطنیه رفت و در آنجا مورد اکرام فراوان قرار گرفت و در سال ۹۴۹ به حلب بازگشت. وی تفسیری بر بخشی از قرآن داشته که ابن حنبلی اجازه روایت آن را از او گرفته است. وی در سال ۹۵۵ درگذشت و در مقابر سادات صفویه در مکه به خاک سپرده شد. احتمالاً حارثی با وی در ۹۵۱ که خود در حلب بوده، دیدار کرده باشد.
شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۸:۱۷