تاج القصص و چند نکته درباره آن
ابونصر احمد بن محمد بخاری، تاج القصص، با مقدمه و تصحیح سید علی آل داود (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1386ش).
ادبیات قصص الانبیاء نگاری در سنت اسلامی که در آغاز بخشی از تفاسیر روایی بود و بعدها در قرون سوم و چهارم در قالب کتاب های المبتداء نگاری هویت مستقلی یافت و بعدها به قصص الانبیاء تغییر نام یافت، از حوزه های است که آثار فراوانی در آن به رشته تحریر درآمده است، که از جمله این متون، متن کهنی به نام تاج القصص است که در 475 و در حوزه فرهنگی خراسان بزرگ و به قلم ابونصر احمد بن محمد بخاری نگاشته شده است. بخاری نیز مواد اصلی تألیف کتاب خود را از استادش ابوالقاسم محمود جیهانی در بلخ اخذ کرده است. متن کتاب همانگونه که مصحح محترم خاطر نشان کرده اند، به دلیل توجه فراوان، در نسخه های مختلف چندان مورد دستبرد کاتبان قرار گرفته که کار تصحیح انتقادی متن را دشوار ساخته است.
کتاب در دو جلد یعنی بخش اول مشتمل بر داستان های آدم و ابراهیم است و جلد دوم با عنوانی دیگر یعنی انیس المریدین و روضة المحبین به داستان حضرت یوسف اختصاص یافته است. درباره اهمیت کتاب از حیث تطور زبان فارسی و یا واژگان فارسی مصحح محترم مطالبی را در مقدمه آورده اند، نکته ای که در هنگام مطالعه کتاب توجه مرا به خود جلب کرد، گفته ای از مصحح محترم بود که در مقدمه متذکر شده بودند و آن احتمال کرامی بودن متن است. یک اشکال جدی که در این متن با آن مواجه هستیم، ناشناس بودن بسیاری از رجال و اشخاصی است که از آنها نامی در این کتاب آمده است خاصه در موارد متعددی که تنها شهرت افراد ذکر شده و این کار شناسایی افراد ذکر شده را با دشواری فراوانی روبرو می کند. در حقیقت در مجلد دوم، ابوالقاسم محمود بن حسن جیهانی متذکر شده که شاگردانش از او خواسته اند تا درباره داستان قصه یوسف، کتابی جداگانه تألیف کند تا آنکه آنها مجبور به مراجعه به کتاب دیگری نباشند (ج 2، ص 455). جیهانی نیز داستان قصه یوسف را در چهل مجلس تدوین کرده و در هر مجلس با محوریت آیه ای از سوره یوسف نگاشته است. بعدها شاگرد او یعنی ابونصر احمد بن محمد بن احمد بن نصر ارفجینی بخاری نسخه ای از کتاب را در شهر بلخ در سال 475 کتابت کرده و به سپس به ترمذ که محل اقامت جیهانی بوده، سفر کرده و از او درباره کتاب و احتمالا تغییراتی که در آن داده، پرسش کرد. ظاهرا جیهانی او را به نزد شاگرد دیگرش که در بلخ بوده و از او به ابومحمد گرگانجی یاد شده، فرستاده و بخاری نسخه خود را با او مقابله و اصلاح کرده است. بخاری درباره کارهای که در اصل کتاب انجام داده، چنین نوشته است:
و بعضی سخنان بود که گوینده را دشوار بودی گفتن، آن سخنان را موجزتر کردم. و او واضح آیت های سوره یوسف تمام نگفته بود، من واضح آیت های این سوره تمام بگفتم، و در عین قصه یوسف اقتصار کرده بود، من آن را مطول تر کردم و مشبع تر. و از خدیا توفیق خواستم به تمام کردن این کتاب. و در بعضی سخنان، آنچه لطیف تر و ظریف تر بود از نسخه تکملة اللطایف و نزهة الطرایف جمع کردم تا فواید مجموع برسد...
پرسشی که اینک قابل طرح است آن است که کتاب تکملة اللطایف از کیست؟ مصحح محترم آن را از نگاشته های ارفنجی دانسته اند (ج 1، ص 24). نسخه هایی در دست است که نام آن تکملة اللطایف است و در داستان های انبیاء است و در مقدمه آقای آل داود اشاره کرده اند که در سده هفتم هجری فردی به نام ابومحمد عبدالعزیز بن عثمان الجسری یا الحیری که به نظر من الحیری درست تر است، این اثر خود را ساخته است. نبود اطلاعاتی درباره ارفنجی و حیری کار داوری درباره این دو را دشوار کرده است. احمد منزوی در معرفی نسخه هایی از کتاب تکملة اللطایف و نزهة (در متن نزمة) الظرایف گفته اند:
از احمد فرزند محمد فرزند منصور ارفنجی که از روی قصص الانبیاء ابواسحاق فرزند ابراهیم فرزند منصور فرزند خلف نیشابوری نگاشته است. تاریخ نگارش و ترجمه شناخته نیست ولی باید متنی از کتابهای کهن باشد (سده پنجم و یا پیش از آن) چه در آن گفته شده است تنها یک کتاب در تاریخ پیامبران را می شناسیم که پیش از این نگاشته شده است.
تاریخ پیامبران و امامان است و نیز آمده که بیشتر از تکملة اللطایف و نزهة الظرایف ابومحمد عبدالعزیز پسر عثمان الجسری گرفته شده است. (فهرست نسخه های خطی فارسی، ج 6، ص 4510).
این توضیحات بیش از آنکه به رفع ابهام کمک کند، بیشتر به مشوش شدن هویت کتاب تکملة اللطایف می انجامد. اگر گفته ارفنجی را که کتاب را در 475 استنساخ کرده، اصیل بدانیم و از این اشاره که وی به کتاب خود مطالبی از اثری دیگر به نام تکملة اللطایف افزوده توجه کنیم می توان به این مطلب رسید که حیری قبل از ارفنجی می زیسته است. اما این حیری کیست و آیا او از عالمان کرامی نیست؟
اشاره ای مهم به عثمان بن عبدالعزیز حیری در اربعین منتجب الدین رازی آمده است. منتجب الدین رازی در بخش حکایات افزوده بر اربعین خود، در حکایت سوم، داستانی را به نقل از ابوتراب مرتضی بن داعی بن قاسم حسنی نقل کرده که وی آن را به نقل از مفید عبدالرحمان بن احمد نیشابوری از ابوالمعالی اسماعیل بن حسن بن محمد حسنی نقیب نیشابور نقل کرده است. حسنی از بزرگان علوی نیشابور و نقیب سادات بوده و در 448 درگذشته و شرح حال وی را عبدالغافر فارسی در کتاب السیاق آورده است (المنتخب من السیاق، ص 182). نکته مهم آن است که ابوالمعالی حسنی، حکایت خود را از شخصی به نام ابوبکر محمد بن عبدالعزیز حیری کرامی از قول حاکم نیشابوری نقل کرده است (الاربعون حدیثا، ص 79). اگر این شخص برادر عثمان بن عبدالعزیز باشد، می توان به کرامی بودن او و تایید احتمال کرامی بودن مؤلف تاج القصص یا همدلی او با کرامیه حکم قطعی تری داد.
در نام کتاب از شخصی به نام علی بن اسحاق (ج 1، ص 233) یاد شده که در نسخه ای دیگر گفته شده که مطلب نقل شده برگرفته از تفسیر اوست. احتمالا علی بن اسحاق همان ابوالحسن علی بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی سمرقندی (متوفی 237) باشد که استاد محمد بن کرام بوده و یکی از روایان تفسیر ابن کلبی در تفسیر الفصول بوده است. در هر حال عناصر و نام های کرامی دیگری هم در این تفسیر آمده است اما از آنجا که متن در حقیقت تحریر دوم است، به درستی نمی توان به یقین جینهانی یا بخاری را کرامی معرفی کرد، هر چند احتمال دارد که هیچ یک از این دو کرامی نبوده باشند اما نگاه همدلانه ای به کرامیه داشته اند. نقل مطلبی از ابومنصور ماتریدی بزرگ متکلمان سمرقند به وضوع می توان نشانی از حنفی و ماتریدی بودن جیهانی یا بخاری باشد (ج 1، ص 105، 145) اما ظاهرا قضیه چنین نباشد، چرا که در بحث از مسئله نزول آدم از بهشت، مؤلف تفاوت مشرب کلامی خود را با مکتب کلامی سمرقند یا ماتریدیه به وضوح متذکر شده است (ج 1، ص 166) اما بازهم این را نمی توان شاهدی صریح بر کرامی بودن مؤلف یا مؤلفان دانست چرا که عالمان بخارا و سمرقند از حیث کلامی با یکدیگر اختلافاتی داشته اند که این متن نیز به وضوح همین اختلافات را بازتاب می دهد (برای تفصیل بحث از اختلاف کلامی میان عالمان بخارا و سمرقند بنگرید به). دلیل دیگر بر اینکه مؤلف تاج القصص عالمی حنفی با دیدگاه های حدیثی اهل بخارا بوده، نقل از تفسیر ابولیث سمرقندی از چهره های سرآمد حنفیان اهل حدیث بخارا است (ج 2، ص 537).
شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۰۵