كتاب المناقب: اثري كهن از ميراث غلات

اشاره:‌ از جريان هاي مهم در ميان شيعيان عراق خاصه شهر كوفه در چند قرن اول هجري،‌ جرياني است كه از آن به دليل برخي باورهاي پيروان آن به غلو ياد مي شود. از آنجا كه اين جريان عموما در ميان توده هاي فرودست شيعيان عراق رواج داشته،‌ ادبيات مكتوب چنداني پديد نياورده و متون اندكي نيز كه برخي از پيروان چنين جرياناتي به رشته تحرير درآورده اند، به دليل عدم استنساخ و حاشيه اي بودن اين گونه متون، در گذر زمان از ميان رفته اند. از ميان قليل متوني كه باقي مانده است،‌ متني به تازگي با عنوان المناقب منتشر شده است. آنچه كه بر اهميت اين متن مي افزايد، در اختيار بودن نسخه اي آن در دست علامه مجلسي بوده كه در تأليف بحار الانوار از اين كتاب مطالبي نقل كرده است. نوشتار حاضر مروري بر اين كتاب و برخي نكات قابل تأمل آن است.
السيد الشريف محمد بن علي بن الحسين العلوي، المناقب: ينقل عنه العلامة المجلسي رحمه الله بعنوان كتاب عتيق، تحقيق السيد حسين الموسوي البروجردي (قم: من سلسلة مصادر بحار الانوار،‌دليل ما،‌1386ش/1428).
***
در ميان جريان هاي مختلف شيعيان كوفه، جرياني كه از همان زمان به دليل عقايد خاصش به كرات از سوي رهبران جامعه شيعه، جرياني خارج از تشيع اعلام شده بود،‌ شكل گرفت كه به غلو شهرت يافته است. جريان غلو كه بيشتر در ميان بخش هاي فرود دست شيعيان كوفه و بعدها در پي انتقال افكار غلات در مناطق روستاي شامات گسترش يافت، به دليل فقر فكري رهبران آن، ميراث مكتوب چنداني پديد نياورد. با اين حال برخي از پيروان فرهيخته تر اين جريان خاصه بعدها كه تركيبي جديد از افكار غلات توسط حسين بن حمدان خصيبي (متوفي 358) با نام نصيريه در عراق شكل گرفت و در شام گسترش يافت،‌ شاهد پديد آمدن ميراث مكتوبي در ميان غلات هستيم كه از مهمترين آنها كتاب الهداية‌الكبري و چند رساله كوتاه از حسين بن حمدان خصيبي و آثار متعدد شاگرد شاگرد او، ابوسرور ميمون بن قاسم طبراني را مي توان برشمرد. برخي از افكار غلات كه تنها بر شان برتر ائمه نه در حد ربوبيت اما در مرحله اي نازلتر از آن تاكيد داشت، به واسطه گروهي از محدثان امامي مورد پذيرش قرار گرفت و بعدها در جريان تدوين متون متاخرتر نيز برخي از اين احاديث و اخبار مورد توجه قرار گرفت و برخي از عالمان امامي متمايل به جريان غلو چون حسين بن عبدالوهاب نويسنده كتاب عيون المعجزات و فضل الله بن محمود فارسي در دو كتاب صفوة الاخبار و رياض الجنان اين گونه احاديث را در ضمن مجموعه هاي حديثي خود گردآورده و به حفظ آنها كمك كردند. هر چند بايد اشاره كرد كه اين گروه از عالمان بيشتر نماينگر جريان حاشيه اي در تفكر اماميه بوده اند و عدم ذكر نام آنها در طرق روايت و اسناد اجازات به روشني بر حاشيه اي بودن آنها دلالت دارد.
از ميان اين متون اندك باقي مانده از غلات، به تازگي در ضمن سلسله آثار كتابخانه علامه مجلسي، كتابي با عنوان المناقب و با انتساب به شخصي به نام شريف محمد بن علي بن حسين علوي منتشر شده است. نسخه اي از اين كتاب در اختيار علامه مجلسي بوده و از آن با عنوان كتاب عتيق مطالبي را نقل كرده است. در مقدمه كتاب مصحح محترم در بيان چگونگي دست يابي خود بر نسخه اي از كتاب به تلاش براي يافتن آثاري كه در اختيار علامه مجلسي بوده و ايشان در تأليف بحار الانوار از آنها بهره برده، سخن گفته است. علامه مجلسي در معرفي برخي از منابع خود از شخصي به نام فضل الله بن محمود فارسي نام برده و از دو كتاب با نام هاي صفوة الاخبار و رياض الجنان مطالبي را در بحار الانوار نقل كرده است. مصحح محترم نيز به بررسي فهرست هاي نسخه هاي خطي به وجود دو نسخه به شماره هاي 847 و 5602 كه با نام صفوة‌ الاخبار در فهرست كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشي معرفي شده، برخورده و به قصد تصحيح آنها، به بررسي اين دو نسخه پرداخته است اما با مراجعه به متن نسخه ها مشخص شده كه اين دو نسخه كه يكي از روي ديگري كتابت شده به دليل آنكه كاتب در برگ نخست كتاب را صفوة الاخبار عن الائمة الطهار معرفي كرده، از سوي فهرست نگار به عنوان همان صفوه الاخبار منسوب به فارسي معرفي شده است اما در حقيقت دو نسخه از كتاب الهداية‌الكبري حسين بن حمدان خصيبي است كه البته تصحيح انتقادي اين اثر بسيار ضروري است. با اين حال مصحح محترم به دنبال نسخه هاي خطي كتاب هاي فارسي از وجود نسخه اي با عنوان رياض الجنان در كتابخانه مجلس به شماره 1114 مطلع مي شود و تصويري از آن را تهيه مي كند. ناقص بودن نسخه (افتادگي از آغاز و انتها) مصحح را به ترديد در انتساب كتاب به فارسي و نام آن مي اندازد و آنچه كه اين ترديد را دو چندان مي كند، نقل مطالبي از رياض الجنان در بحار الانوار است كه در نسخه حاضر نشاني از آنها نيست همچنين مطالبي كه افندي در رياض العلماء (ج 4، ص 375) در شرح حال فارسي نقل كرده به طور كامل با مطالب نقل شده در نسخه حاضر تطابق ندارد (التبه اگر افندي نقل به معني نكرده باشد) با اين حال مصحح محترم با ذكر اين دلايل در اينكه نسخه حاضر همان كتاب رياض الجنان باشد، ترديد كرده است. اما همانگونه كه ذكر شد، با احتمال آنكه افندي مطالب خود را از كتاب رياض العلماء‌نقل به معني كرده باشد يا نسخه اي متفاوت از كتاب را در اختيار داشته، ترديد مصحح كمي محل تأمل مي نمايد. نبود برخي مطالب نقل شده در بحار به نقل از كتاب رياض الجنان در نسخه حاضر به دليل ناقص بودن آن نيز دليلي بر نفي انتساب كتاب به فارسي نمي گردد. با اين حال، مصحح محترم به دنببال يافتن مؤلف احتمالي كتاب به بررسي ديگر كتابها پرداخته كه مطالبي از منقولات نسخه حاضر را نقل كرده اند،‌ پرداخته است كه از جمله آنها كتاب شرح زيارة‌ جامعه كبير از شيخ احمد بن زين الدين احسايي (متوفي 1241) از كتابي به نام أنيس السمراء و سمير الجلساء بدون آنكه از مؤلف آن يادي كند، مطالبي را نقل كرده كه مطالب نقل شده در نسخه حاضر نيز آمده است. در كتاب صحيفة‌ الابرار عالم شيخي محمد تقي بن محمد مامقاني تبريزي مشهور به نير (متوفي 1313) نيز مطالب كتاب أنيس السمراء و سمير الجلساء به نقل از شرح زيارت جامعه كبيره نقل شده است. با اين حال مصحح حدسي ديگري نير مطرح كرده و آن اينكه نسخه حاضر متني جز دو كتاب ذكر شده باشد كه تنها اشتراكش با دو كتاب ديگر، نقل مطالب مشترك باشد. احتمال ديگر نيز اين است كه نسخه حاضر كه البته مصحح به نسخه اي ديگر از آن نيز دست يافته، اساسا اثري گلچين شده از امالي شيخ طوسي (ص 47-50، 53-66‌) و برخي متون ديگر بوده باشد و اساسا با كتابي تأليف نويسنده اي روبرو نباشيم.
در هر حال آنچه كه مشخص است مؤلف يا گردآورنده كتاب فردي از قرن ششم باشد چرا كه در ضمن مشايخي كه از آنها در كتاب نقل شده، در يكي از سلسله اسناد نام فقيه و عالم امامي ابوعبدالله جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن عباس بن فاخر عبسي دوريستي (زنده در 473؛ ص 140) آمده كه نياي او محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستي از فقهاي مشهور اماميه قرن چهارم بوده كه در نقل روايت آثار شيخ صدوق (متوفي 381) نقش مهمي داشته است. آنچه كه مي تواند از ارتباط كتاب يا مؤلف آن با محافل نصيريه عراق و شام حكايت كند و از قضا تنها جايي است كه شخصي به نام محمد بن علي بن حسين علوي كه خود را مؤلف كتاب ذكر كرده، بخش پاياني كتاب (ص 183-191) است كه علوي متذكر شده كه بعد از فراغت از تأليف كتاب، چند برگي در دسترسش قرار گرفته كه در آنها فهرست نام خطبه هاي منسوب به حضرت امير عليه السلام ذكر شده است. نكته جالب توجه نقل وجاده اين بخش به طريق ابوسعيد محمد بن حسين بن صلت است كه گفته به طريق سماع از ابوجعفر محمد بن جعفر مؤدب قمي در مرو سماع كرده است. قمي نيز احتمالا در كوفه فهرست خطبه ها را از عالم نصيريه ابوعبدالله حسين بن حمدان (در متن همدان؟) كه فردي از اهل جنبلاء (اهل جنابله) توصيف شده؛ نقل شده است. فهرست مشتمل بر نام برخي خطبه هاي غالي گونه است كه در محافل غلات كوفه رواج داشته است و متن برخي از آنها نيز در قرون بعدي به واسطه نقل شدن در برخي از متون رسمي اماميه باقي مانده است. پايان بخش كتاب فهارس متعدد كتاب است كه كمك فراواني به خوانندگان كتاب براي يافتن سريعتر مطالب خود خواهد كرد.
چند نكته اي درباره تصحيح كتاب و تعليقات مصحح
مصحح محترم در تخريج احاديث و معرفي رجال ذكر شده در سلسله اسناد كتاب، كوشش فراواني به خرج داده اند، با اين حال نكات قابل تأملي نيز در كتاب باقي مانده است كه در ادامه به آنها اشاره خواهم كرد.
1) در صفحه 54 حكايتي در مكافات نواصب به نقل از امالي شيخ طوسي نقل شده كه شيخ طوسي نيز آن را كتاب الرد علي ابن كرام آورده است. توضيح نخست درباره راوي ماجرا يعني عثمان بن عفان سجزي (در متن نيز به اهل سجستان بودن او اشاره شده كه دلالت دارد كه لقب وي را بايد سجزي و نه شجري تصحيح كرد) لازم است كه خود از مشايخ ابن كرام بوده اما بعدها از او تبري جسته است و خود يكي از منتقدان جدي ابن كرام بوده است. داستان نقل شده نيز با حال و هواي منطقه سيستان كه ابن كرام در آنجا به دنيا آمده و مي دانيم كه تا مدتها خوارج نفوذ سياسي و فرهنگي قدرتمندي در آنجا داشته اند، باليده است. ظاهرا ابن كرام كه در عقايد همانند حنبليان عراق بوده، همانند حنبليان عراق در مسئله نبردكنندگان با علي عليه السلام خاصه معاويه، درجه اي از حقانيت را قائل بوده و معتقد بوده كه علي عليه السلام و معاويه هر دو خليفه بوده اند و مجاز بودند كه از پيروان خود اطاعت بخواهند (براي تفصيل بحب بنگريبد به: يوسف فان اس، متوني درباره كراميه، ترجمه احمد شفيعيها، مجله معارف، دوره نهم، شماره 1، فروردين – تير 1371، ص 45، 47، 86 كه اين عقيده كراميه را به نقل از تبصرة‌الادله ابومعين نسفي و شرح عيون المسائل حاكم جشمي نقل كرده است).
2) همانگونه كه در چنين متوني متوقع است، بايد در سلسله اسناد روايت با نام راوياني كه به فساد مذهب و يا داشتن عقايد غلو متهم شده اند، برخورد كه در كتاب حاضر نام يكي از مشهورترين رجال غلات عراق يعني جعفر بن محمد بن مالك بن سابور (شابور؟) كوفي بزاز (در متن كتاب المناقبب،‌ ص 53، 60-61 به صورت بزار آمده است)‌ را مي توان نام برد كه نجاشي شرح حال او در فهرست اسماء‌ مصنفي الشيعة خود آورده (ص 122) و اشاره كرده كه فزاري فردي فاسد المذهب و الرواية بوده و تعجب و شگفتي خود را از اينكه ابوعلي محمد بن همام بن سهيل اسكافي (متوفي 336) و ابوغالب زراري از مشايخ برجسته اماميه، چگونه از او نقل حديث كرده اند. البته آنچه كه باعث شده تا اسكافي و زراري به نقل حديث از فزاري عليرغم ضعف او توجه نشان دهند ظاهرا تأليف كتابي با عنوان أخبار الأئمة و مواليدهم عليهم السلام بوده كه طبعا براي اسكافي كه خود كتاب الانوار في تاريخ الأئمة در شرح حال امامان به رشته تحرير درآورده، به عنوان يكي از منابع، مورد استفاده بوده است. ابوغالب زرازي نيز در رساله (ص 150) خود از فزاري ياد كرده و علت توجه خود به او را چنين توضيح داده است:« ... وجعفر بن محمد بن مالك الفزاري البزاز ، وكان كالذي رباني ، لأن جدي محمد بن سليمان حين أخرجني من الكتاب جعلني في البزازين عند ابن عمه ، الحسين بن علي بن مالك ، وكان أحد فقهاء الشيعة وزهادهم . وظهر من بعد موته من زهده مع كثرة ما كان يجري على يده ، أمر عجيب ليس هذا موضع ذكره».
اشكال وارد به مصحح محترم در تعليه اي است كه در شرح حال فزاري در صفحه 61، پاورقي 1 آورده اند و به گونه اي فزاري را معرفي كرده اند (محدثا،‌ فقيهآ، اخباريا) كه ذم و قدحي بر او وارد نشده است در حالي كه به وضوح متن نقل شده در صفحه 60-66) از حكايات متداول غلات درباره شان والاي امير مؤمنان بوده است و تذكر توجه عالمان رجالي اماميه به ضعف اين افراد و عدم نقل آنها در متون رسمي مي بايد مورد اشاره قرار مي گرفت كما اينكه علامه مجلسي نيز در بيشتر موارد در ضمن نقل اين گونه روايات به غرابت آنها اشاره كرده است. توصيف فقيه نيز ظاهرا بر اساس گفته ابوغالب زراري باشد كه البته همانگونه كه در نقل آمده مي توان ديد به نظر وصف فقيه درباره پسر عموي فزاري يعني حسين بن علي بن مالك باشد.
3) در صفحه 84 سلسله سند نقل شده احتمالا يا افتادگي دارد يا تصحيفي در آن رخ داده است. توضيح مطلب آنكه ابوعبدالله جعفر بن محمد بن احمد دوريستي كه از معاصران شيخ طوسي و از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضي علم الهدي بوده، يکي از مهمترين مشايخ حديثيش پدرش محمد بن اتحمد بن عباس دوريستي بوده که او نيز شاگرد شيخ صدوق (متوفي 381) بوده است و نخستين فرد شناخته شده از خاندان دوريستي است كه نام او در سلسله اسناد اجازات و طرق اماميه آمده و احتمالا پدر او از جمله عالمان و روات اماميه نبوده است (براي تفصيل بحث درباره خاندان دوريستي بنگريد به مدخل دوريستي در دانشنامه جهان اسلام، در دست انتشار كه در سايت بنياد دائرة‌ المعارف اسلامي قابل دسترسي است). همچنين با توجه به قرينه دنباله سند كه حدثني ابي قال حدثني سعد بن عبدالله اشعري به احتمال قريب به يقين نام شيخ صدوق در سلسله سنند افتاده و صورت صحيح سلسله سند بايد چنين اصلاح شود: حدثني الشيخ العالم أبوعبدالله عبدالله جعفر بن محمد بن أحمد الدوريستي رضي الله عنه قال حدثي الشيخ الوالد ]قال حدثني الشيخ الصدوق [ قال حدثني أبي ....
4) ماهيت حكايي و داستاني برخي روايات كه به وضوح در ديگر آثار اسلامي نيز مي توان ديد و اساسا در محافل اخباريان (به معني روايان اخبار و حكايت در قرون دوم و سوم) متداول بوده، مورد توجه مصحح محترم قرار نگرفته است. نمونه اي اين حكايت ها، داستاني است كه مؤلف كتاب به وجاده از كتابي تأليف محمد بن زكريا بن دينار غلابي بصري (متوفي 298) نقل كرده است (ص 77-82). اين گونه حكايات ها كه اساسا در مجالس وعظ عمومي نيز در تهييج افكار عوام مورد استفاده بوده،‌ بعدها در ميان صوفيان رواج بيشتري يافته و به دليل تعامل بيشتر آنها با عوام صورت هاي گوناگون و عجيتري نيز به خود گرفته است (براي نمونه بنگريد به كتاب سراج القلوب منسوب به ابومنصور سعيد بن محمد قطان غزنوي كه نمونه اي كامل از اين گونه ادبي است و يا كتاب مقامات ژنده پيل كه مقامه نگاري درباره شيخ احمد جام است). اين گونه حكايت ها در ميان غلات رواج تمامي داشته است و با توجه به ماهيت فكري غلات كه بيشتر در نواحي روستايي پيرواني داشته، طبيعي است كه مقوبليت فراواني نيز داشته باشد. نمونه اي ديگر از اين حكايت ها در صفحه 86-87 آمده كه در ميان محافل غلات كوفه و جرياني كه تا حدي متأثر از جابر بن يزيد جعفي بوده، رواج داشته است (متن مشابهی را کلینی روايت کرده است. الكافي، ج 1، ص 396 و هالم در كتاب الغنوصيه في الاسلام، ص 73-74 بحثي درباره‌ آن آورده است).
5) در ميان عقايد مختلف غلات، تناسخ جايگاه محوري دارد و در حقيقت جهان شناسي غلات بر پايبه تفكر تناسخ بنا شده است و هيج يك از جريان هاي غالي گونه را نمي توان يافت كه از عقيده به تناسخ بري بوده باشد. در متن حاضر نيز روايات فراواني در اين باب آمده است. مؤلف رساله حاضر كه احتمالا ربطي با محافل نصيري داشته باشد، چر كه همانند آنها در ترسيم جايگاه مخالفان سنت فكريش از آموزه تناسخ بهره گرفته و از سرانجام درد آلود تبديل مخالفان خود را به حيوانات سخن گفته است كه در متون نصيري اين مفهوم فراوان تكرار شده است. جالب توجه مفهوم داستان پردازي و بهره گيري از قوه خيال در خلق داستان هاي در مسخ مخالفان خود است كه در متن حاضر نيز نمونه هايي از اين گونه حكايت ها نقل شده است (ص 89-91).
با این حال اثر حاضر به دلیل آنکه متنی باقی مانده از میراث غلات عراق می باشد که یا توسط فردی غالی تدوین شده یا تألیف شده است، برای پژوهشگران حوزه تاریخ تشیع اهمیت فراوانی دارد. همچنین این اثر می تواند ما را در شناخت نحوه برخورد و تعامل علامه مجلسی با میراث کهن تشیع و نحوه گزینش مطالب حتی از متونی که صبغه غلو دارند، آشنا کند و درک بهتری از تعامل علامه مجلسی با سنت غلات و اساسا سنت مکتوب کهن امامیه پیش از او داشته باشیم.
دوشنبه ۲۴ دي ۱۳۸۶ ساعت ۹:۴۸